بی توباتو | ||
سلام! وای چه بوی خاکی!اه اه!اومدم اینجا رو سرو سامون بدم برم!آخه خیلی وقته ازش غافل شدیم نه؟؟؟ که ماه حلقه بر حلقه میریزد بر هوای حس من [ یکشنبه 91/10/24 ] [ 5:20 عصر ] [ سپیده ]
[ نظرات () ]
دلم به وسعت آسمان خدا تنگ بود.
نگاهم به دور دست ها بود و به جاده ای که انتها نداشت.
انتظار اشک می شد و روی گونه هایم جاری. امید،
مرا کنار خودنشاند و می خواست که با تمام وجود بخوانمش.
اما دلم راضی نشد، زبانم پیشدستی کرد و امید را، تنها صدا کرد.
همان لحظه بود که قاصدک از راه رسیدو
دستانم را در دستان خدا جا داد. [ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 11:27 عصر ] [ سپیده ]
[ نظرات () ]
زیر سایه ی نگاهت احساس غرور می کنم از هجوم خاطرات تلخ گذشته در امانم .زیباترین احساس زمانی که غنچه ی سرخ لبخندت روتوی صورت مهتابیت می بینم.زمانی که دستای سرد تو به سمت دستای گرم و لبریز از عشق من دراز می کنی . تلالؤ عشق رو در نگاهت می خونم.زمانی که چشمانم بارونی می شه و تو چتر دستانت رو سایبان گونه های سرخم می کنی تا جوی اشکان عاشقم جاری نشود.اما من سنگدل چتر شکسته ی ذستانم را از تو دریغ می کنم زیرا که بارون چشمانت به قلب پر هیاهوی من آرامش می دهد و هر لحظه می توانم عشق تو را بیشتر از همیشه احساس می کنم. زمانی که اسم من روی لبانت جاری می شود در اسمان نگاهت پرواز می کنم.زیباترین لحظه ی عمرم زمانی بود که تو مهمان نا خونده ی قلبم شدی! ولی...................................!نه؟کجاس رویای زیبای با تو بودن دستان سرد تو!سایبان نگاهت!چتر دستانت نه؟ [ سه شنبه 91/6/28 ] [ 12:45 عصر ] [ سپیده ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |