بی توباتو | ||
دلم به وسعت آسمان خدا تنگ بود.
نگاهم به دور دست ها بود و به جاده ای که انتها نداشت.
انتظار اشک می شد و روی گونه هایم جاری. امید،
مرا کنار خودنشاند و می خواست که با تمام وجود بخوانمش.
اما دلم راضی نشد، زبانم پیشدستی کرد و امید را، تنها صدا کرد.
همان لحظه بود که قاصدک از راه رسیدو
دستانم را در دستان خدا جا داد. [ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 11:27 عصر ] [ سپیده ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |